دربارهی کتاب فلسفهی تنهایی؛ راهکارهایی برای پذیرفتن احساس تنهایی
کتاب فلسفهی تنهایی اثری تاثیرگذار از لارس اسونسن با ترجمهی خشایار دیهیمی در سال 1970 میلادی با هدف پذیرش احساس تنهایی و ارائهی راهکارهایی در این زمینه نوشته شد. در این مقاله سعی کردهایم مفاهیمی مفید و مختصر را از این کتاب شرح دهیم تا بلکه بتوانیم در پذیرش این حس حذف نشدنی کمکی کرده باشیم. پس همراه ما باشید تا با این کتاب و مفاهیم آن بیشتر آشنا شوید.
در نظر عام مردم دنیا، فلسفه واژهای با ابهت و سنگین شناخته میشود و بیشتر افراد بر این باوراند که خواندن کتابهای فلسفی نیاز به پیشینهی قدرتمند ادبی و فلسفی دارد؛ همین امر سبب شد تا بیشتر افراد تمایلی به خواندن کتابهای فلسفی نداشته باشند و به عبارتی آنها را به افرادی که لیاقتش را دارند، بسپارند. با این حال افرادی همچون سقراط، فلسفه را به کوچه و خیابان آوردند و به سوالات روزمرهی مردم پاسخ میدادند که سبب شد تا افراد درک بیشتری از فلسفه داشته باشند. کتاب فلسفهی تنهایی با نثری روان و ارائهی مفاهیم ساده پاسخهای خوبی را دربارهی سوالات روزمرهی شما گرد آوردهاست.
در ادامه میخواهیم دربارهی احساس عمیق تنهایی صحبت کنیم. برای مقدمه متنی از کتاب آن سوی تپهها، نوشتهی توماس وولف را آوردهایم تا این مفهوم را به سادگی درک کنید: «حالا دیگر کل اعتقادم در زندگی مبتنی بر این باور است که تنهایی پدیدهای نادر و غریب، مختص من و یک مشت آدم تنها شبیه به من نیست. بلکه واقعیتی محوری و گریز ناپذیر در هستی بشر است.» این برش از کتاب به ما نشان میدهد که تنهایی از آن دسته احساساتی است که بشر مجبور به پذیرش آن است؛ زیرا جزئی از روند هستی و تکامل انسانها به شمار میرود؛ به ویژه امروزه با رشد سریع تکنولوژی و وجود شبکههای اجتماعی این احساس تنهایی به مراتب بیشتر شدهاست.
تعاریف زیادی برای تنهایی وجود دارد اما ما به این تعریف از کتاب بسنده میکنیم: «تنهایی حس درد یا اندوه از جدا یا تنها ماندن و احساس عدم نزدیکی به دیگران است.» به عبارتی دیگر ممکن است با از بین رفتن رابطهای به تنهایی همیشگی خود پی ببریم یا در رابطههایی باشیم که عاری از آن نزدیکی مطلوبمان میباشند. با این تعریف به این موضوع پی میبریم که دوستی در واقع یک مسئلهی کمی نیست بلکه کاملا کیفی است؛ بدین ترتیب تعداد روابط و دوستان شما دلیل بر تنها نبودن شما نیست گاهی شما با برقراری ارتباط تنها با یک نفر میتوانید از تنهایی خود بکاهید.
با توجه به این موضوع ارسطو سه مدل دوستی را بیان میکند:
نوع اول دوستی براساس سود: فرد بخاطر سود خودش در کنار شما است.
نوع دوم دوستی بر اساس لذت: این نوع از حالت اول بهتر است اما باز هم آن ارتباط مطلوب ما نیست.
نوع سوم دوستی براساس فضلیت: در این نوع سود و لذت دخیل است و با فرد با شناخت فضیلتهای دوست خود به رشد و تعالی یکدیگر کمک میکنند.
ازاینرو ارسطو نوع سوم را بهترین و با کیفیتترین ارتباط بین دو فرد تلقی می کند که عاری از خودخواهی و تمامیت خواهی میباشد.
بر طبق این کتاب ما در طول زندگی با یک دوگانگی چارهناپذیر روبهرو هستیم؛ بدینترتیب قسمتی از ما همیشه میل دارد که در جمع و کنار دیگران باشد و قسمتی دیگر به علت ترس از برخوردهای بد دیگران میل به انزوا و تنهایی دارد. این مدل تناقضها در سایر احساسات انسانها نیز دیده میشود که توصیهی ما آگاهی با هدف درک و پذیرش این تناقضها میباشد.
واقعیت این است که شما با ایجاد رابطههای متنوع و جدید نمیتوانید تنهایی را از بین ببرید، تنها میتوانید از شدت و میزان آن بکاهید؛ به عنوان مثال اگر شما درد جسمانی دارید با بیان آن به اطرافیان خود تنها احساس همدردی آنها را خواهید داشت اما قطع به یقین میدانید که هیچکس درد شما را به اندازهی خودتان احساس نمیکند یا اگر در جمعی یک متن یکسان برای تمام حضار خوانده شود، به شما اطمینان میدهیم که به تعداد افراد حاضر در آن جمع، برداشتهای متفاوتی وجود خواهد داشت؛ بنابراین درد کلام را خرد میکند، به گونهای که انسان از گفتن آن عاجز میشود؛ از این رو ما نمیتوانیم احساساتمان را آن گونه که هستند، بیان کنیم.
تمامی این موضوعات دلیلی است بر اینکه ما از بدو تولد در درک و تجربهی جهان تا وقتی زنده هستیم، تنهاییم و با پذیرش آن به عنوان یک احساس از بین نرفتنی در حق خودمان لطف بزرگی میکنیم. تنهایی دو بعد مثبت و منفی دارد؛ بنابراین برخی معتقدند که تنهایی و انزوا به شناخت و آگاهی بیشتر هر فرد نسبت به خودش کمک میکند. بله شاید این نظریه درست باشد اما در زمانی که شما مطمئن باشید در بیرون از تنهاییتان افرادی وجود دارند که با آغوش باز پذیرای شما میباشند؛ اینجاست که تنهایی را لذت بخش تلقی میکنیم.
به عنوان مثال کودکی که از آغوش مادر خود جدا میشود و به دنبال رفع کنجکاوی و کشفیات جدید میرود، در پس ذهنش میداند که مادر او همچنان به انتظار نشسته و در کنار او خواهد ماند. اما در بعد منفی آن که در کتاب تهوع یا عقاید یک دلقک بیشتر به چشم میخورد دیگر کسی در بیرون از اتاق تنهایی منتظر آنها نیست و فرد با نوعی انزوا و تنهایی منزجرکننده مواجه میشود که کم کم آسیبهای جبرانناپذیری را به همراه دارد؛ بنابراین او مدام خود را نالایق میداند و احساس میکند که کسی دیگر دوست ندارد حتی او را نگاه کند و با گذشت زمان دچار طردشدگی میشود. این آسیبهای روحی آنقدر جدی و مخرب است که در حد انواع مخدرها یا داشتن زندگی ناسالم میتواند به جسم افراد نیز آسیب بزند.
راسل، فیلسوف انگلیسی معتقد است که پذیرش تنهایی سببشده تا به یک شفقت گرم با دیگران برسیم؛ واقعیت این است که ما باید بدانیم که هیچکس در دنیا وجود ندارد که به عنوان تکمیلکنندهی ما شناخته شود و در کنار او دیگر ما تنها نباشیم. این موضوع به ما این آگاهی را میدهد که ما از دوست، یار و شریک زندگی خود توقع بیجایی در خصوص رفع تمام تنهایی خودمان نداشتهباشیم؛ زیرا شدنی نیست؛ همچنین ریشهی بیشتر خیانتها در همین نپذیرفتن احساس تنهایی است زیرا ما احساس میکنیم فرد دیگری در جایی دیگر میتواند تمام بخشهای وجودی ما را درک کند تا دیگر احساس تنهایی نداشته باشیم.
تنهایی سه شکل دارد:
1. مزمن: در این نوع تنهایی فرد دائما احساس تنهایی دارد.
2. موقعیتی: زمانی رخ میدهد که افراد نزدیک ما دیگر در کنار ما نیستند.
3. گذرا: در این حالت فرد ممکن است کاملا ناگهانی در جمعی قرار بگیرد و احساس تنهایی کند.
به طور کلی با کم کردن انتظارات از اطرافیان خود، حذف خودخواهی و تمامیت خواهی نه در سطح یک جامعه بلکه حتی در هر رابطهای که دارید، میتوانید تنهایی را تکذیب کنید و از میزان آن بکاهید و دوستی و عشق خود را تقویت نمایید.