مفاخر کرمان زمین؛ همایون صنعتیزاده
همایون صنعتیزاده کارآفرین، مترجم، ناشر و نویسنده شهیر کرمانی در سال 1304 در تهران متولد شد. او فرزند عبدالحسین صنعتیزاده، پدر رمان تاریخی ایران، و قمرتاج دولت آبادی است. پدربزرگ همایون صنعتیزاده (علی اکبر صنعتی) از مجسمهسازان و نقاش به نام ایرانی است که تاثیر زیادی بر نوه خود گذاشت. در این مقاله به طور خلاصه به زندگینامه، نبوغ و کارهای اقتصادی این کارآفرین کرمانی خواهیم پرداخت.
تاثیر پدر بزرگ بر نوه
پدربزرگ او که در کودکی یتیم شده بود، توسط مادرش به پرورشگاه صنعتی کرمان سپرده شد تا زندگی بهتری داشته باشد. حاج علی اکبر صنعتی، بنیان گذار این پرورشگاه، شناسنامه کودکان بنیاد را به نام خانوادگی خود گرفت تا بچهها بتوانند به مدرسه بروند. علی اکبر در مدرسه صنایع مستظرفه، به طور تخصصی به تحصیل مجسمهسازی و نقاشی پرداخت و مجسمههای بسیاری ساخت که دو بار مورد هجوم وحشیانه قرار گرفتند: در 28 مرداد 1332 و بار دیگر در انقلاب 57. از مشهورترین آثار او میتوان به همکاری در طراحی و ساخت فرشته عدالت در ورودی کاخ دادگستری تهران اشاره کرد.
همایون صنعتیزاده کودکی را کنار پدربزرگ و مادربزرگ پدری خود در در کرمان سپری کرد و از منش و اخلاقیات این هنرمندان نیکوکار درسهای زیادی گرفت.
صنعتیزاده تعریف میکند: «پدربزرگ و مادربزرگم فقط یک بچه داشتند که پدرم بود، به این جهت پدرم من را فرستاد کرمان، پیش آنها که جای او باشم. به این ترتیب، من به کرمان آمدم. پدربزرگ من به کلی کر بود و مادربزرگم به شدت وسواسی و مذهبی. از صبح تا شب قرآن میخواند و با کسی حرف نمیزد. همین خانهای که حالا دفتر گلاب زهرا در آن هست باغ بزرگی بود. من بودم و پدربزرگ و مادربزرگ، در اینجا زندگی میکردیم. میرفتم توی پرورشگاه صنعتی بازی میکردم. همبازی فراوان بود”.
نقش پررنگ تربیت این پدربزرگ دلسوز به خوبی در خاطر همایون صنعتی مانده بود. در خاطرات او در کتاب “از فرانکلین تا لالهزار” آمده است: “یک همکلاسی داشتم که زرتشتی بود. عصری که به خانه برمیگشتیم گفت خانه ما جشن سده است برویم خانه ما. رفتیم. وقتی برگشتم دیر بود. ساعت حدود شش، هفت غروب بود. در همین کوچه گلاب زهرا دیدم پدربزرگ نگران قدم میزند و انتظار میکشد. مرا که دید دستم را گرفت برد توی اتاق، هیچ هم نگفت”.
به گفته همایون، پدربزرگ از زیر تخت یک ترکه انار درمیآورد و شروع به فلک کردن خودش میکند. وقتی از او میپرسد چرا با خودت این کار را میکنی، میگوید: «فکر کردم اگر تو را بزنم پای تو میسوزد و دل من! دل سوختن صد بار بدتر است. خودم را زدم که دل تو بسوزد. از آنوقتها تا حالا هیچ وقت نشده من یک بار دیر بیایم. من در همچنین محیطی بزرگ شدم”.
جنگ جهانی دوم و شروع فعالیتهای تجاری
همایون برای ادامه تحصیل به تهران رفت ولی با درگیر شدن ایران در جنگ جهانی دوم، دبیرستان را رها کرد و به کرمان بازگشت تا در کنار پدر به رتق و فتق کارهای تجاری و پرورشگاه بپردازد.
او در مصاحبهای عنوان کرد: “دبیرستان را به پایان نبردم. شهریور ۱۳۲۰ شد. شهر شلوغ شد. مملکت وضعش خراب شد. بعد از مرگ پدربزرگ (۱۳۱۸)، پدر، مادربزرگ را آورده بود تهران. شهریور بیست که شد من و مادربزرگ را برگرداند کرمان. چون اینجا امنتر بود. از همان وقت من مأمور کارهای پرورشگاه بودم. خیلی هم وضع بد بود. هیچ چیز گیر نمی آمد. قحطی بود. مشکلات زیاد بود”.
او درباره مقابله با تبعیضها و سختی قحطی آن سالها، عنوان میکند: “توی همان شهر ما ملاکهای عمدهای بودند که بارشان را نصفهشب از ده میآوردند که کسی نفهمد. من از این قضایا آتش میگرفتم. یک مشت بر و بچه را جمع کرده بودم نصف شب دنبال قافلههای غذا میگشتیم. داد و فریاد میکردیم. مردم میریختند سرشان غارت میکردند. اینجوری بود که آن سالها مقدمات چپ شدن من فراهم شد”.
بعد از مدتی، پدر همایون از او خواست تا به اصفهان برود تا علاوه بر رسیدگی به زمینهایشان، در کنار مادرش که از پدر متارکه کرده بود، زندگی کند و در همان شهر نیز به دانشگاه برود. هرچند همایون دیپلمش را گرفت ولی زیربار دانشگاه نرفت و تصمیم گرفت وارد تجارت شود (هرچند این تصمیم باعث اختلاف افتادن میان پدر و پسر و قهر سه ساله آنها شد).
همایون در تجارتخانهای شروع به شاگردی کرد و با اینکه پشتکار خوبی هم داشت ولی پیشرفتی نمیکرد. پس از پایان جنگ جهانی دوم، یک صندوق پستی گرفت و سرنامه چاپ کرد تا تجارتخانه خودش را افتتاح کند. او شروع به مکاتبه با شرکتهای خارجی برای گرفتن نمایندگی آنها کرد و با فروختن چندین سمپل پوستر توانست شروع به کاسبی کند. بالاخره پس از سه سال دوری، پدرش به تجارتخانه او آمد و با او به گفت و گو نشست و پیشنهاد همکاری و شراکت را داد. همایون متوجه شد که صاحب کار قبلیاش به دستور پدرش او را زیر نظر داشته است. کار همایون در تجارتخانه پدرش شروع شد و انواع و اقسام کالاها را خرید و فروش میکردند: از سنگهای نیمه قیمتی گرفته تا فرش و برنج. اما همایون کار پوستر و بعد از آن، تکثیر عکس را نیز به طور جدی ادامه داد.
انتشارات فرانکلین، نقطه عطفی در زندگی همایون
در سال 1333، وابسته سفارت آمریکا به نمایشگاهی که او برای فروش کارهایش در چهارراه کالج دایر کرده بود، آمد و از همایون صنعتی خواست تا موسسهای برای ترجمه و نشر کتابهای آمریکایی در ایران ایجاد کند.
در ابتدا، این کتابها بدون هیچ واسطهای به تجارتخانه او فرستاده میشدند ولی پس از مدتی، تصمیم گرفت تا با همکاری انتشارات سینا و بعد از آن انشارات فرانکلین، کار ترجمه و چاپ کتابها در ایران دنبال شود. مترجمها و ویراستاران معروفی برای این انتشارات کار میکردند: جمالزاده، نجف دریابندری، انور، احمد سمیعی گیلانی و …
در حقیقت، برای اولین بار، کار ویرایش، صفحه آرایی، طراحی جلد و سایر امور فنی کتاب در ایران انجام میشد. از محل عواید این انتشارات حرفهای، چاپخانهای مجهز به نام “شرکت افست” و “سازمان کتابهای جیبی” نیز شروع به کار کردند. پروین گنابادی عنوان میکند: با اینکه فروش انتشارات فرانکلین بالا بود اما صنعتیزاده راضی نبود. صنعتیزاده سالی 20 روز به لندن میرفت و این ایده به ذهن او رسید که کتابهای جیبی منتشر کند. با این روش میتوانست قیمت کتاب را پایین بیاورد و شمارگان را بالا ببرد. همچنین کاغذ ارزان میشد، زیرا با استفاده از کاغذهای برش خورده این کار را کرد.
بر عکس کشورهایی نظیر لبنان و مصر که برای چاپ کتاب از فرانکلین آمریکا کمک میگرفتند، همایون صنعتی با نبوغ حیرت انگیز خود، کار انتشاراتی را به جایی رساند که به دیگران وام میداد.
او به خوبی میدانست که برای کار خوب باید سرمایه گذاری کرد و نیروی انسانی خوب استخدام کرد، طراحان خوبی نظیر مرتضی ممیز به مجموعه فرانکلین آمدند و کار خود را شروع کردند. برای تالیف کتابهای درسی متخصصینی در نظر گرفته شد و برای دوره دیدن به آمریکا رفتند تا کتب درسی را سروسامان ببخشند.
سرانجام انتشارات فرانکلین ایران
در زمان انقلاب، همایون صنعتی به جرم انتشار کتاب محاکمه شد! انتشارات فرانکلین دو سه سال قبل از انقلاب به کار خود پایان داد و آنچه از آن تشکیلات باقی مانده بود به سازمان آموزش انقلاب اسلامی تغییر نام داده و به انتشار همان کتابها ادامه دادند.